تئوری مغزهای سهگانه و ترس از سخنرانی
زمانی که برای اولین با نظریۀ مغزهای سهگانه آشنا شدم، برایم بسیار جذاب و تکاندهنده بود. این نظریه تعدادی از سؤالهای مهمی که من در سالهای طولانی در ذهنم داشتم را پاسخ داد. خصوصاً در مبحث مهارتهای ارتباطی، علم متقاعدسازی و نحوۀ ارائۀ مطالب در سخنرانی دانستن تئوری مغزهای سهگانه نقش مهمی را بازی میکند. در سالهای اخیر بعضی از افراد تلاش کردند که این نظریه را زیر سؤال ببرند، اما هنوز نظریه دیگری عنوان نشده است که بتواند جایگزین آن شود.
بر اساس این تئوری مغز انسان به سه بخش تقسیم میشود:
- مغز متفکر یا نئوکورتکس
- مغز میانی یا عاطفی
- مغز قدیم یا خزنده
به دلیل اهمیت بسیار زیاد مغز قدیم در بقای انسان، ابتدا از گزینۀ سوم شروع میکنیم. این مغز وظیفۀ زنده ماندن انسان و حفاظت از او را بر عهده دارد و بسیاری از فعالیتهایی که در محدودۀ آگاهی ما نیست، توسط مغز خزنده کنترل میشود:
- میزان فشارخون
- دمای بدن
- رشد مو
- تنفس کردن
- ضربان قلب
مسئولیت زنده ماندن و حفاظت از جان انسان وظیفۀ سنگینی را بر دوش مغز قدیم میگذارد و در تمام موقعیتها حتی زمانی که خواب هستید، رادارهای مغز قدیم روشن است و به دنبال تهدید و خطر میگردد. شاید شما نیز این شرایط را بارها تجربه کرده باشید که وقتی در یک موقعیت جدید قرار میگیرید (دیدن یک فرد غریبه و ناآشنا، سخنرانی، راه رفتن در یک خیابان تاریک) بدون اینکه دلیل آن را بدانید ضربان قلب تند میشود و احساس عدم امنیت میکنید. این اتفاقها توسط یک بخش از مغز قدیم به نام آمیگدال رخ میدهد که ازنظر ظاهری شبیه بادامزمینی است و به همین علت این اسم را برای آن در نظر گرفتهاند.
اما چه اتفاقی میافتد که مغز قدیم ما در ابتدای سخنرانی احساس خطر میکند و دچار ترس و اضطراب و تپش قلب میشویم؟ در ادامۀ مقاله در مورد آن صحبت خواهیم کرد.
جالب است بدانید تصور اغلب انسانها از ساختار مغز انسان، همان بخش متفکر یا نئوکورتکس است که تمام مسائل را از دید منطقی بررسی میکند. بهعنوانمثال این مغز در حین فکر کردن و تصمیمگیری از خود سؤال میپرسد:
- آیا این موضوع باعقل جور درمیآید؟
- چه مزایا و معایبی برای من دارد؟
- به من سود میرساند؟
- در درازمدت چه اتفاقی برای من میافتد؟
- بعداً برایم مشکل پیش نیاید؟
سیستم کلی مغز انسان برای بقا طراحی شده است، به همین علت مغز تمایل شدیدی به حفظ انرژی دارد. برخلاف گفتهها و صحبتهایی که از زمان قدیم میشد، دلیل تنبلی و اهمالکاری بسیاری از افراد سیستم مغز انسان است. مغز انسان تمایل دارد هیچ کاری انجام ندهد و ذخایر انرژی بدن را حفظ کند تا بتوانیم عمر طولانیتری داشته باشیم. بنابراین تلاش کردن، حرکت کردن و عمل کردن برخلاف طبیعت مغز است.
تحقیقات علمی نشان میدهد که میزان انرژی مصرفی مغز انسان حدود 20 وات است و در بین مغزهای سهگانه مغز نئوکورتکس بیشتری انرژی ممکن را مصرف میکند. به همین علت است که اغلب افراد به فکر کردن و اندیشیدن علاقهای ندارند و بیشتر کارهای انسان توسط دو مغز دیگر (عاطفی و خزنده) انجام میشود تا میزان انرژی مصرفشده کاهش یابد.
آگهی تبلیغاتی شرکت پپسی «در لحظه زندگی کن» من را به یاد مغز عاطفی میاندازد. مغز احساسی یا میانی بر اساس احساس خوب و لذت تصمیم میگیرد و همیشه از خودش سؤال میپرسد:
- از انجام این کار لذت میبرم؟
- احساس خوبی به من دست میدهد؟
- خستهکننده است؟
- سخت و دشوار است؟
همۀ انسانها میدانند که نوشیدن نوشابه برای بدن ضرر دارد و معادل 40 عدد قند میباشد، اما به دلیل لذتبخش بودن این کار را انجام میدهند و هرچقدر که مغز منطقی فریاد میزند ’’این را نخور‘‘ به آن توجه نمیکنند. سالها پیش در فامیل نسبتاً دور ما فردی زندگی میکرد که باوجود مبتلا بودن به دیابت، امکان نداشت هر شب یک بطری بزرگ کوکاکولا سر سفرۀ شام حضور نداشته باشد! این موضوع نشان از قدرت زیاد مغز عاطفی انسان در تصمیمگیریها دارد.
توجه شما را به مکالمۀ مغز منطقی و مغز عاطفی در شرایطی که ساعت را کوک میکنید تا صبح زود از خواب بیدار بشید و کارها را انجام بدید جلب میکنم!
رأس ساعت زنگ میخورد…
مغز منطقی: امروز کلی کار دارم و باید بلند بشم
مغز عاطفی: فقط 5 دقیقۀ دیگه میخوابم و بیدار میشم….
دکمۀ SNOOZE را فشار میدهید و ساعت 5 دقیقۀ دیگر مجدداً زنگ میخورد…
منطقی: بلند شو دیگه!
مغز عاطفی: اینجا چقدر گرم و راحته… دست از سرم بردار و بگذار بخوابم!
و در یک عملیات انتحاری زنگ ساعت را کلاً منهدم میکنید!
تصور میکنم که با توضیحات داده شده با تئوری مغزهای سهگانه و عملکرد هرکدام از آنها آشنا شده باشید. هرکدام از این سه مغز شبیه سه انسان متفاوت هستند و انگار که سه شخصیت متفاوت دارند. در اینجا لازم است که در مورد ترس و اضطراب سخنرانی و ارتباط آن با مغز قدیم صحبت کنیم.
به هزاران سال قبل فکر کنید. هنوز فناوری پیشرفت نکرده بود، انسان ناچار بود برای بقای خودش در یک قبیله و گروه زندگی کند و زنده ماندن او به دلیل کارهایی نظیر شکار کردن و تهیۀ آذوقه و مقابله در برابر اتفاقات طبیعی (سیل، زلزله، طوفان، حملۀ حیوانات وحشی) به زندگی قبیلهای و متحد بستگی داشت. در این شرایط اگر مسئلهای پیش میآمد و یک فرد صحبتی میکرد که با نظر گروه مغایرت داشت، از قبیله طرد میشد و زندگیاش به خطر میافتاد. بنابراین در هنگام صحبت کردن در برابر جمع و بیان عقایدش بسیار محتاطانه عمل میکرد.
جالب است بدانید بعد از گذشت اینهمه سال مغز خزنده انسان تکامل نیافته و ما با مغز قدیمیترین اجدادمان (هوموسپینها) که دویست هزار سال قبل زندگی میکردند اینطرف و آنطرف میرویم. وقتی در موقعیت سخنرانی قرار میگیریم، رادارهای مغز قدیم ما به چند دلیل فعال میشود و احساس ترس و اضطراب میکنیم:
- نکند چیزی بگویم و آبرو و اعتبارم را از دست بدهم.
- نکند مخاطبان صحبتهای من را تائید نکنند و طرد شوم؟
- در مورد من چه قضاوتی میکنند؟
همۀ این دلایل یک مفهوم مشترک برای مغز قدیم دارد و آن مفهوم «طرد شدن از قبیله» و «از دست دادن جان» است. مغز خزنده در مواجهه با شرایط بحرانی و خطر دو رفتار را بیشتر بلد نیست:
- فرار کن!
- مبارزه کن!
در هر دو حالت لازم است که آمادگی جسمانی و استقامت ما بالا برود تا بتوانیم بنجنگیم یا فرار کنیم، به همین علت سیستم سمپاتیک بدن فعال میشود و شاهد این علائم خواهیم بود:
- ضربان قلب تند میشود
- دستها عرق میکند
- تند نفس میکشیم
- صدا میلرزد
بنابراین مغز خزنده در ایجاد ترس و اضطراب سخنرانی نقش اصلی را دارد و یاد گرفتن مهارتهای سخنرانی در کنترل و مدیریت این هیجان لازم است. در مقالههای بعد در مورد آن بیشتر در مورد آن صحبت خواهیم کرد.
درباره احسان خاکینهاد
نویسندۀ 10 عنوان کتاب - سخنران و مدرس دورههای آموزش مهارتهای کلامی در ارتباطات و سخنرانی
نوشته های بیشتر از احسان خاکینهادمطالب زیر را حتما بخوانید
1 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
سلام و درود.
تئوری مغزهای سه گانه جالب بود. تشکر🙏🏻🙏🏻🙏🏻
در مورد نوشابه، مغز منطقی من برنده است😉
آیا در هر مسئله ای باید به تنهایی بررسی شود که کدام مغز فعالتر هست یا چند مورد هم نشان می دهد که غالبا کدام مغز فعالتر است؟
آیا فعال بودن مغز منطقی برتریست یا نه؟ در هر مسئله باید مغز مربوطه فعال باشد مثلا در مورد روابط عاطفی مغز عاطفی فعال باشد بهتر است؟